مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند.

او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش غذای خود را خورده بودند.

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست .

تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد

و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

 یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند

و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .

وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها

از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :

« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .

با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .

آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره »



تاريخ : سه شنبه 21 آبان 1392 | 11:56 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

ساعت آخر بود،

 دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره مهربان معلم ؛چشم دوخته.

یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد که معلم می فهمد.

با مهربانی می گوید : بچّه هازنگ آخره!

اگه سر کلاس چیزی بخورین نمی تونین توی خونه غذای خوشمزه مامانتون رو بخورین!

چند نفر با خنده و شوخی می گویند اگه غذا نداشتیم چی؟

دخترک در گوشه کلاس آرام زمزمه می کند: اگه مامان نداشتیم چی ... ؟!!!

 



تاريخ : چهار شنبه 1 آبان 1392 | 22:37 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

خییلی دوست دارم بدونم کدوم دانشگاهی بوده یه همچین سوتی ای داده !!!؟؟

یعنییییییییییییییییییییی ............هیچی نگم بهترره!



تاريخ : یک شنبه 28 مهر 1392 | 10:59 | نویسنده : سمیرا سلحشور |



تاريخ : یک شنبه 28 مهر 1392 | 10:42 | نویسنده : سمیرا سلحشور |



تاريخ : یک شنبه 28 مهر 1392 | 10:40 | نویسنده : سمیرا سلحشور |



تاريخ : یک شنبه 28 مهر 1392 | 10:35 | نویسنده : سمیرا سلحشور |

 



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 23:2 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

ترسناک ترین جمله در زمان کودکی :وایسا برسیم خونه...

اصلا یه وضعی!!!! ینى تا برسیم خونه ١٠٠ بار آرزوى مرگ میكردیم !!!!

یه بار تو ماشین خودمو زدم به خواب ،

 

 

وقتى رسیدیم خونه ، بابام یه طورى كه من بشنوم به مادرم گفت :

 

 

حیف كه خوابه وگرنه ادبش میكردم حالام عیب نداره فردا صبح كه بالاخره بیدار میشه!!!

 

نشون به این نشون كه فرداش تا ساعت ٥ عصر تو تخت غلت میزدم ینى من خوابم :)))))))))



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 22:39 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 15 حقیقت در مورد تو

من حداقل 15 حقیقت رو راجع به شما میدونم:

1.الان توی اینترنتی

2. الان تو وب منی

3. یک انسان هستی

4.الان داری پست منو میخونی

5.تو نمیتونی با زبون بیرون بگی ژ!!؟؟!

7.الان داری امتحان میکنی

8.الان خنده ات گرفت

9.اصلا ندیدی که عدد 6 رو جا انداخته ام

10. الان چک کردی ببینی واقعا جاانداختم عدد 6 رو یا نه

11. الان باز خندیدی!!!

12. نمیدونی که من یه عدد رو هم چند بار نوشتم

13. الان چک کردی ببینی کدومه

14. پیداش نکردی و داری فحشم میدی..

15. ولی نمیدونی که منم دارم به تو میخندم چون منظورم عدد 1 بود که 7 بار تا الان نوشتم :)))



تاريخ : پنج شنبه 17 مهر 1392 | 15:29 | نویسنده : Y-AH |

      



تاريخ : پنج شنبه 17 مهر 1392 | 15:6 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 16 مهر 1392 | 15:3 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 16 مهر 1392 | 15:2 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 15 مهر 1392 | 15:0 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1392 | 14:59 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1392 | 14:58 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 11 مهر 1392 | 14:57 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : پنج شنبه 11 مهر 1392 | 14:5 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

تو مغازه یه پسر بچه کوچولو 5-6ساله رو دیدم که همینجوری داشت گریه می کرد و به مامانش می گفت من از اون لواشک بزرگ ها میخوام.

مامانش هم بهش توجه نمی کرد و می گفت کوفت بخوری...

این صحنه رو که دیدم به چشم های معصوم پسر بچه که پر از اشک شده بود نگاه کردم و یه لبخند ریز و مجلسی زدم و لواشک رو برداشتم و رفتم پولش رو به مغازه دار دادم،

برگشتم پیش پسره که خوشحال شده بود و با لبخند همیشگیم بسته لواشک رو باز کردم و دستمو دراز کردم سمت پسره و آشغالش رو دادم دستش و گفتم دلت بسوزه من لواشک دارمزبان درازی

و با چنان ملچ ملوچی شروع کردم لواشک رو لیس زدن که بچه طفلک از گریه کبود شد و جان به جان آفرین,هزار و سیصد آفرین داشت تسلیم می کرد؛

که یهو مامانش 2 تا با کیف زد تو سرم و گفت آشغال عوضی مگه مرض داری اشک بچمو در میاری؟!!

و رفت بوسش کرد و براش لواشک خرید...

کوچولو!درسته زیاد گریه کردی و من از مامانت کتک خوردم ولی تنها راهی که به ذهنم رسید کمکت کنم همین بود،منو ببخش.

باشد که کمی بیندیشیم!!!!!!!!!!!!

و من الله توفیق،ماماااااااااااااااااااان!تسبیح من کو؟؟!!خنده



تاريخ : پنج شنبه 11 مهر 1392 | 13:47 | نویسنده : مهدیه مهدوی |


1-در شهر خرم آباد از استان لرستان:شرایط عبارتند از:

*داشتن باشگاه بدنسازی

*داشتن حداقل یك مقام نائب قهرمانی در مسابقات قویترین مردان ایران

*داشتن عكس یادگاری و امضا از فرامرز خود نگار و محراب فاطمی

*بازگرداندن كمك های مردمی مفقود شده در زلزله بم به مسئولان ذیربط!!!

*نكته:در صورتی كه عضلات شكم شش طبقه باشند امتیاز ویژه محسوب خواهد شد!(5 امتیاز)


2-شهر تبریز از استان آذربایجان شرقی.شرایط عبارتند از:

*تلفظ حرف ق

*ادای كلمات قلقلك و قوز بالای قوز بدون كوچكترین اشتباه!

*دانستن جواب مسئله 2X2 از لحاظ مختلف

*بلد بودن جك های متعدد درباره بچه های تهران

*داشتن مدال لیاقت و شجاعت از اداره فرهنگ و هنر تبریز جهت بستن بمب به كمر و منفجر كردن كامیون حامل جك های صادراتی تبریز به استان های همجوار.

3-شهر زاهدان از استان سیستان و بلوچستان.شرایط عبارتند از:

*توانایی قورت دادن سه كیلو تریاك

*توانایی عبور 20 كیلو محموله مواد مخدر از جلوی مأموران مرزبانی

*داشتن مزرعه خشخاش

*آشنایی دیرینه با عبدالقمر خان قاچاقچی پاكستانی

*دارای رفت و آمد خانوادگی با جمشید هاشم پور!

4-شهر اصفهان از استان اصفهان.شرایط عبارتند از:

*خوردن موز به صورت دو بار در هفته!

*دست و دلباز بودن

*داشتن حداقل سه بار سابقه دعوت دوستان به شام یا نهار و یا یكبار برگزاری مهمانی فامیلی

*ننازیدن به سی و سه پل و سایر ابنیه تاریخی!

*راستگویی و صداقت!!!

5-شهر های سنندج و كرمانشاه از استان های كردستان و كرمانشاه.شرایط عبارتند از:

*توانایی پوشیدن شلوار استرج و تنگ به مدت 24 ساعت

*نداشتن سیبیل

*تعهد به خاك ایران و نداشتن ادعای استقلال طلبی!

*نداشتن سابقه دعوا و قلدری

6-شهر آبادان از استان خوزستان.شرایط عبارتند از:

*كوتاه كردن پشت مو و استفاده از عینك آفتابی فقط در صورت لزوم و زیر آفتاب!

*پوشیدن پیراهن و شلوار سفید

*نداشتن هیچ گونه ادعا نسبت به همنشینی با راكی-رامبو-جكی چان-بروسلی و بیل كلینتون

*نداشتن هیچ گونه ادعای مالكیت نسبت به برج ایفل "برج پیزا-مجسمه آزادی و برج میلاد!

*داشتن روحیه راستگویی و حقیقت طلبی(یعنی زیاد لاف نیاد)

7-شهر یزد از استان یزد.شرایط عبارتند از:

*توانایی زیستن در آب و هوای خوش.

*آشنایی با اشیائی چون چمن-سبزه-قناری و سایر موجودات زنده ساكن مناطق خوش آب وهوا

*نداشتن روحیه آب زیر كاه و رندی

*ادای حرف های خ و ق بدون تشدید

8-شهر تهران از استان تهران.شرایط عبارتند از:

*داشتن تنها دو دوست دختر

*آشنا نبودن با معنی و مفهوم كلمات دودره-تلكه-تیغیدن و ....

*داشتن روحیه جوانمردی

*مرد بودن!

دوستان فقط محض خنده دوستتان میداریم
                       



تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392 | 21:50 | نویسنده : Y-AH |

روی آبهای مواج احسـاسم

سوار بر زورق خـــــ ـیال

پارو می زنـم

در جستجوی ساحل امن یقیـن.

وقتی به ابـرها می نگرم

باران زیبا تر از همیشه ترانه می خواند

اینجاست کـه در می یابم

عشـــق

سر پناهی گرم در باور های شاعرانه ی من است.

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392 | 10:10 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : چهار شنبه 8 مهر 1392 | 9:7 | نویسنده : Y-AH |

عنوان:کرکر خندههههههههههههههههههههههههههههه

موضوع امروز راجع به سوتیه،منظورم همون سوتیای خوشگل  ماه مهریه. سوتی اول مال خودمه:از اون جایی که اول صبحی رفته بودم حال آموزشو بگیرم مغرور وباافتخار مثل یه مهندس خیلی خیلی باکلاس که پیروزازکنسل کلاس تصمیم ب ترک محل گرفته بود،به سمت آسانسور رفتم.از شانس بدم این بار اصلا نذاشت یه دقیقه واسم همین که دکمه رو زدم درش باز شد.باهززار فیس وافاده رفتم تو (ازاون جاییکه آسانسور ماآهنگ نمیپخشه خودم برای خودم میپخشیدم) چشتون روز بد نبینه .توی عمق آهنگ ودر کف صدای خودم ،به ناگاه در باز شد ومنم یه ابرو بالا انداخته یکی پایین ا نگار که خودم  تنها آدم روی زمینم به آدمای پشت در یه نیم نگاه انداختم وپریدم بیرون.محیط ناآشنا بود.دلهره وجودم را گرفت...خیلی ساکت بود ورعب آور.اشک در  چشمانم جمع شد بعد از نگاه به برگه روبروی درآسانسور فهمیدم یه طبقه زودتر پیاده شدم.مسافرین بعداز من متاسفانه برگشتن وفهمیدن که من نباید پیاده میشدم.این موقع بودکه فهمیدم تمام گلوکزهای سوزانده ام ازصبح به هدر رفته وتمامی کلاس وآبرویمان برفت

لطفا سوتی هایی که در این هفته وهفته قبل داشتید رو بگید(تو رو خداتنهام نذارید)گریه



تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392 | 11:11 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : چهار شنبه 7 مهر 1392 | 7:7 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : شنبه 6 مهر 1392 | 20:37 | نویسنده : سمیرا سلحشور |



تاريخ : شنبه 6 مهر 1392 | 20:35 | نویسنده : سمیرا سلحشور |



تاريخ : شنبه 6 مهر 1392 | 20:30 | نویسنده : سمیرا سلحشور |
تاريخ : چهار شنبه 6 مهر 1392 | 10:6 | نویسنده : Y-AH |
تاريخ : چهار شنبه 3 مهر 1392 | 9:50 | نویسنده : Y-AH |

1)اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی.

۲) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ.

۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد.

۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد.

۵) کمی سبک سری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید.

۶) دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل.

نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی.

۷) چون می گذرد غمی نیست.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392 | 20:28 | نویسنده : Y-AH |



تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392 | 20:27 | نویسنده : Y-AH |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.